جدول جو
جدول جو

معنی چنگ میان - جستجوی لغت در جدول جو

چنگ میان
(چَ)
دهی است از دهستان دشت سر بخش مرکزی شهرستان آمل. در 12 هزارگزی خاور آمل و دو هزارگزی جنوب راه شوسۀ آمل به بابل واقع است. دشت و معتدل و مرطوب و مالاریائی است و 290 تن سکنه دارد. شیعه اند و بمازندرانی و فارسی تکلم کنند. از گرمرود هراز مشروب میشود. محصولش برنج، صیفی و حبوبات است. شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(چَ مُ)
دهی است از بخش شیب آب شهرستان زابل. در 13 هزارگزی شمال باختری سکوهه و 3 هزارگزی راه شوسۀ زاهدان بزابل واقع است. جلگه و گرمسیر است. 132 تن سکنه دارد. از رود خانه هیرمند مشروب میشود. محصولش غلات و لبنیات است. راهش فرعی و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(چَ زَ)
در حال چنگ زدن. درحال نواختن چنگ. چنگ نوازان. رجوع به چنگ زدن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ مَ / مِ)
آنکه میدان کوتاه داشته باشد. (از آنندراج). که میدان او کم وسعت و محدود باشد:
قدح قعده کن ساتکینی جنیبت
کز این دو جهان تنگ میدان نماید.
خاقانی.
هر لحظه ناوردی زنی جولان کنی مرد افکنی
نه در دل تنگ منی ای تنگ میدان تا کجا؟
خاقانی.
فزون بینم اوصاف شاه از حساب
نگنجد در این تنگ میدان کتاب.
سعدی (از آنندراج).
پرده پوش پای خواب آلود صائب دامن است
با گران جانی ز خاک تنگ میدان سر مپیچ.
صائب (ایضاً).
نقش بر آئینه نتواند نفس را تنگ کرد
از هجوم غم نگردد تنگ میدان خانه ام.
صائب (ایضاً).
و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی از دهستان شیان است که در بخش مرکزی شهرستان اسلام آباد غرب واقع است و 1895 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چَ گِ)
دهی است از دهستان گیل دولاب بخش رضوان ده شهرستان طوالش. در پنج هزارگزی جنوب رضوان ده کنار راه آهن کپورچال، در جلگه واقع شده است. مرطوب مالاریایی است. و461 تن سکنه دارد. از رود خانه شفارود مشروب میشود. محصولاتش، ابریشم و صیفی است. اهالی کشاورزی میکنند. راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی از دهستان ریز است که در بخش خورموج شهرستان بوشهر واقع است و 2280 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
کمر به پایین، نشیمن، میان دو پا و آن چه میان دو پا قرار دارد
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع لاله آباد بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
پا دادن، موقعیت مناسب دست دادن، به دست آمدن، به چنگ آمدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پیرزن عجوزه و از کار افتاده، عجوزه
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی حرکت به وسیله ی چهاردست و پا که زانو و پنجه های دست
فرهنگ گویش مازندرانی
میان دو پا
فرهنگ گویش مازندرانی